پتوسها
اولین کاری که بعد از پس گرفتن اتاقم انجام دادم این بود که پتوسهایم را به زندگی برگرداندنم. اینها خیال میکنند حالا که یک شاخه توی بطریهای رنگارنگ هستند نیازی به دقت و مراقبت ندارند اما در واقع به اندازه یک گل حساس توی گلدان باید مراقبشان بود.
مامان فقط هر وقت میدیده آب توی بطری کم شده یک آبی اضافه میکرده بهش تا بعدا نیایم و بگویم آب ندادید خشک شد! و حالا از من به شما نصیحت تا آب بطری نصفه نشده نباید رویش آب بریزید بگذارید ریشهها کمی هوا بخورند بعد، تازه... هر از چند وقت هم باید کل آب را خالی کنید و آب جدید بگذارید پایشان؛ همه اینها هم به جز این است که باید برگهایشان را تمیز کنید و بگذارید توی نور ملایم تا آفتابسوخته نشوند...
خودم هم نمیدانم این نصیحتها قرار است به چه دردتان بخورد اما شاید روز تصمیم گرفتید پتوسی توی بطریخالی نوشابهتان نگهدارید، کسی چه میداند...
~
نقاشی
یکی از حسرتهایم در طول این ترم این بود که نتوانستم نقاشی کنم، یعنی بنشینم یکجا درحالی که به آهنگ گوش میدهم برای خودم خطخطی کنم. کل نقاشیهایم در این مدت برای فرار از درس و مزخرفات سر کلاس گوشهی جزوهها و توی دفتری بوده که مثلا باید حرفهای استاد را درش جزوه برداری میکردم.
حالا مینشینم پشت میزم، کتاب آموزش نقاشیام و کانالهای یوتیوب را باز میکنم و پینهای پینترستم را زیر و رو میکنم و در آخر چیزی میکشم که در هیچکدام از اینها ندیدهام. از اینکه بالاخره میتوانم مثل قبلا نقاشی کنم خوشحالم.
~
کتابها
هماتاقی زنگ زد تا چند سوال درمورد کامپیوتر ازم بپرسد و بین احوال پرسیهایش گفت:« بالاخره رفتی خونه کتابهاتو بخونی؟» من هم گل از گلم شکفته جواب دادم، همین امروز یکی تمام کردهام!
جنایات و مکافات را مجبور شدم پس بدهم و حالا توی طاقچه ادامهاش را میخوانم، بعد از زلزلهی موراکامی را تمام کردهام و خاطرات خانهی اموات و چشمهای سگ آبی رنگ را شروع.
توی انجمن فرهنگی دانشگاه درخواست عضویت در تیم نویسندگی را دادم و در همایش کلاس نویسندگی ترم بعد هم ثبت نام کردهام.
اگر میشد زودتر ترم شروع شود تا ببینم کلاس نویسندگیمان چطور است خیلی خوب بود.
~
فیلم و سریال
الان که اینجا نشستهام منتظرم لپتاپ شارژ شود تا بروم و ادامهی سامورایی چشم آبی را ببینم که et معرفیاش کرد. دیشب هم اگه آرزوتو بهم بگی را تمام کردم که پیشنهاد یکی از هماتاقیها بود. درست است آخرش را دوست نداشتم اما در کل سریال جالبی ست. _اما سامورایی چشم آبی خیلی از آن بهتر است! البته امیدوارم ناامیدم نکند._
اولش میخواسم صدای جادو ببینم اما دیدم نه تنها کرهای خونم زیاد میشود بلکه جی چانگووک را فعلا نمیخواهم در نقش دیگری ببینم و رفتم سراغ آن که مثلا ژاپنی بشنوم و در کمال تعجب دیدم درست است انیمیشن است و درمورد ساموراییها، اما نه ژاپنیست نه ژاپنی حرف میزنند! همین هم یکی از دلایل دیگری که دوستش دارم. چون این درست که ژاپنی زبان بانمکیست اما هر چه باشد انگلیسی بهتر است.
+ یک سوال! یعنی واقعا ژاپنیها دخترهایی را که ازدواج میکردند مجبور میکردند دندانهایشان را رنگ سیاه بزنند؟ WTF?
~
چمدان آمادهی سفر
یک اردوی علمی_ تفریحی داریم به سمت اصفهان! من هم بیهیچ فکری قبولش کردم و دل توی دلم نیست که هفته بعد عازم بشوم به نصف جهان!
دوستان هرکدام به دلیلی نمیخواهند بیایند اما من که میروم با اینکه نه میدانم قرار است چهکسانی همسفرم باشند و نه اینکه دقیقا کجا را قرار است ببرند ببینیم یا اصلا آب و هوا چطور است و چهجور لباسهایی باید بردارم، آن هم در این گیر و داری که بیشتر لباسهایم را گذاشتهام همانجا خوابگاه و چیز دندانگیری خانه ندارم! اما اصلا خوبیش به همین است؛ میروم که بدون هیچ برنامه ریزی و تدبیر از پیشی از سفرم لذت ببرم.
پروفایل کسانی که توی گروه اردو یکی یکی اضافه میشوند را چک میکنم، هر چند نمیشود کسی را از پروفایلش شناخت اما شاید یکی باشد که بتوانم توی اتوبوس کنارش بنشینم و اجازه بدهد تمام راه از پنجره بیرون را تماشا کنم و از قشنگی آسمان بگویم.
به یکی هم احتمالا اینجا را میخواند بگویم خیلی باخت کردی تجربه همچین سفری را با من از دست دادهای، بچه آخر لوس!