هوا کمی سرد است، آسمان آبیست درختها سرسبزند و صدای گنجشکها توی باغ پیچیده. سارافون آبی، روسری آبی رنگ با گلهای صورتی و آلاستارم را میپوشم، کولهام را بر میدارم و میروم شهر تا کولهپشتی را پست کنم خانهمان. مسافرت کردن با ساک و کیف سخت است و باعث میشود نتوانی از سفرت لذت ببری پس بهترین راه این است که آنها را جدا بفرستم و خودم منتظر بمانم تا هفته بعد کلاسهام تمام بشوند و بتوانم با خیال راحت برگردم.
I've poured everything I've got into my chocolate
Now, it's time to show the world my recipes
I've got twelve silver sovereigns in my pocket
And a hatful of dreams
به اداره که میرسم به آقای پشت پیشخوان میگویم میخواهم کولهام را پست کنم. و یک پلاستیک که کفشهام است. آقا نگاهی بهم میکند و میگوید فکر نمیکردم کسی کیفش را هم پست کند! بهش گفتم زندگی دانشجویی وقتی میگویند باید خوابگاه را کاملا تخلیه کنید خیلی سخت است. آدرسم را روی بسته که مینویسم میگوید میخواهد عید بیاید شهر ما! میتواند بستهام را با خودش بیاورد. میخندم و میگویم بهتر است تا هفته دیگر رسیده باشد خانه.
I've got five, six, seven
Six silver sovereigns in my pocket
And a hatful of dreams
پیاده راه میافتم توی شهر، خودم هم نمیدانم به کجا. زنگ میزنم به مامان و بهش میگویم کولهام را فرستادهام خانه، بعد از عید هم عروسی یکی از هماتاقیهاست. میگوید خوب با خودتان خوش میگذرانید! میگویم کجایش را دیدهای دیشب تا نصفشب فیلم ترسناک میدیدیم.
توی خیابانم از مغازهها میگذرم و با مامان حرف میزنم. با خودم فکر میکنم مامان تغییر کرده یا من؟ شاید هم هر دومان. قرار میشود هفته بعد بلیط بگیرم به شیراز با دوستان برویم بگردیم و بعد هر کدام برویم ترمینالی که به شهر خودمان میرود و برگردیم. اینطور هم شیراز را لحظه آخر قبل از ماه رمضان گشتهایم هم دورهم بودهایم.
همین حین میرسم به میدان حافظ که پر است از دار و درخت. بچههای ابتدایی دارند از خیابان رد میشوند بروند پارک-باغ آن طرف خیابان که حالا پر است از گل. میروم باشگاه ثبتنام کنم، باشگاه شطرنج! اما بستهاست. از یک گلخانه رد میشوم صاحبش پیرمردی است که کلاه کابویی پوشیده و موهای سفید و بلندش را دم اسبی بسته. میپیچم توی خیابان سعدی و با خودم میگویم حالا که این همه راه آمدهام بروم کتابخانه کانون پرورش فکری ساعت یازده است که میرسم و آن هم... بستهاست.
اسنپ میگیرم و بر میگردم خوابگاه.
I've got one silver sovereign in my pocket
And a hatful of dreams
حالا رسیدهام خوابگاه. پول؟ ندارم.
«آنها»ی فاضل نظری و «دختری که ماه را نوشید را دارم» را دارم و چندتا کتاب دیگر که میخواهم برای نوشتن مقالهام بخوانم. کارگاه نویسندگی و معلم خلاق ثبتنام کردهام. کلی فیلم ندیده دارم و کتاب نخوانده و کارهایی که میخواهم انجام بدهم.
And a hatful of dreams