۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

سفرنامه اصفهان

درود~

اردوی اصفهان تمام شد و حالا سه روز است که خانه هستم، می‌خواستم پست بگذارم اما نمی‌دانستم از کجا و چطور شروع کنم پس مثل قبلی به موضوع‌های مختلف تقسیمش کردم تا نوشتن آسان‌تر شود.

اگر شما هم نمی‌توانید بنویسید بهتان پیشنهاد می‌کنم امتحانش کنید.

 

+ به‌خاطر حجم عکس‌ها ممکن است بازشدن کامل صفحه طول بکشد.

~ گوش دهید | به اصفهان رو: سالار عقیلی ~

در طول مسیر: اتفاقات غیرمنتظره!

سوار اتوبوس که شدم ظهر 16 بهمن بود حدود ساعت سه؛ مطلقا هیچ‌ به اصطلاح آدم بزرگی همراهمان نبود و همه دانشجو بودیم از پردیس‌های مختلف استان فارس و ورودی‌های متفاوت.

جای من آخر آخر کنار چند سال آخری و یکی از مسئولین بسیج دانشجویی و درواقع معاون کار‌های اردو بود که او هم سال سومی ست.

میانه‌های مسیر که بودیم تازه معلوم شد چرا مسئول اردو از گفتن اینکه قرار است ما را کجا ببرند طفره می‌رفته؛ چون اصلا قرار بود ما را ببرند اصفهان دیدن چند شرکت دانش‌بنیان! به خاطر همین هم بود که تاکید می‌کردند بار علمی این اردو قرار است از تفریحی‌اش بیشتر باشد و ما چه فکر می‌کردیم و مانده بودیم که چه شد؟! همه فکر می‌کردیم منظور از علمی بودن این است که می‌برندمان جاهای تاریخی و درموردشان برایمان صحبت می‌کنند و به اصطلاح می‌شود علم تاریخ؛ اما قرار بود به زور شرکت‌های زیستی و مهندسی را بهمان نشان بدهند. ناامید شدیم اما دیگر راهی بود که نصفش را رفته‌ بودیم. دل را زده به دریا منتظر بودیم ببینیم ته این قصه به کجا می‌رسد.

  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Nar xes
    • شنبه ۲۱ بهمن ۰۲

    ... I don’t know who I am, Practice my confession

    Repost from: ترجمان علوم انسانی

    تقریباً تمام عمرم را با دو فکر متناقض سپری کرده‌ام: کاش مرده بودم و خوشحالم که خودکشی‌هایم ناموفق بوده‌اند.

    • Nar xes
    • شنبه ۱۴ بهمن ۰۲

    #008

    پتوس‌ها

    اولین‌ کاری که بعد از پس گرفتن اتاقم انجام دادم این بود که پتوس‌هایم را به زندگی برگرداندنم. این‌ها خیال می‌کنند حالا که یک شاخه توی بطری‌های رنگارنگ هستند نیازی به دقت و مراقبت ندارند اما در واقع به اندازه یک گل حساس توی گلدان باید مراقبشان بود.

    مامان فقط هر وقت می‌دیده آب توی بطری کم شده یک آبی اضافه می‌کرده بهش تا بعدا نیایم و بگویم آب ندادید خشک شد! و حالا از من به شما نصیحت تا آب بطری نصفه نشده نباید رویش آب بریزید بگذارید ریشه‌ها کمی هوا بخورند بعد، تازه... هر از چند وقت هم باید کل آب را خالی کنید و آب جدید بگذارید پایشان؛ همه این‌ها هم به جز این است که باید برگ‌هایشان را تمیز کنید و بگذارید توی نور ملایم تا آفتاب‌سوخته نشوند...

    خودم هم نمی‌دانم این‌ نصیحت‌ها قرار است به چه دردتان بخورد اما شاید روز تصمیم گرفتید پتوسی توی بطری‌خالی نوشابه‌تان نگهدارید، کسی چه می‌داند...

    ~

    نقاشی

    یکی از حسرت‌هایم در طول این ترم این بود که نتوانستم نقاشی کنم، یعنی بنشینم یک‌جا درحالی که به آهنگ گوش می‌دهم برای خودم خط‌خطی کنم. کل نقاشی‌هایم در این مدت برای فرار از درس و مزخرفات سر کلاس گوشه‌ی جزوه‌ها و توی دفتری بوده که مثلا باید حرف‌های استاد را درش جزوه برداری می‌کردم.

    حالا می‌نشینم پشت میزم، کتاب آموزش نقاشی‌ام و کانال‌های یوتیوب را باز می‌کنم و پین‌های پینترستم را زیر و رو می‌کنم و در آخر چیزی می‌کشم که در هیچ‌کدام از این‌ها ندیده‌ام. از اینکه بالاخره می‌توانم مثل قبلا نقاشی کنم خوشحالم.

    ~

    کتاب‌ها

    هم‌اتاقی زنگ زد تا چند سوال درمورد کامپیوتر ازم بپرسد و بین احوال پرسی‌هایش گفت:« بالاخره رفتی خونه کتاب‌هاتو بخونی؟» من هم گل از گلم شکفته جواب دادم، همین امروز یکی تمام کرده‌ام!

    جنایات و مکافات را مجبور شدم پس بدهم و حالا توی طاقچه ادامه‌اش را می‌خوانم، بعد از زلزله‌ی موراکامی را تمام کرده‌ام و خاطرات خانه‌ی اموات و چشم‌های سگ آبی رنگ را شروع.

    توی انجمن فرهنگی دانشگاه درخواست عضویت در تیم نویسندگی را دادم و در همایش کلاس نویسندگی ترم بعد هم ثبت نام کرده‌ام.

    اگر می‌شد زود‌تر ترم شروع شود تا ببینم کلاس نویسندگی‌مان چطور است خیلی خوب بود.

    ~

    فیلم و سریال

    الان که اینجا نشسته‌ام منتظرم لپ‌تاپ شارژ شود تا بروم و ادامه‌ی سامورایی چشم آبی را ببینم که et معرفی‌اش کرد. دیشب هم اگه آرزوتو بهم بگی را تمام کردم که پیشنهاد یکی از هم‌اتاقی‌ها بود. درست است آخرش را دوست نداشتم اما در کل سریال جالبی ست. _اما سامورایی چشم آبی خیلی از آن بهتر است! البته امیدوارم ناامیدم نکند._

    اولش می‌خواسم صدای جادو ببینم اما دیدم نه تنها کره‌ای خونم زیاد می‌شود بلکه جی چانگ‌ووک را فعلا نمی‌خواهم در نقش دیگری ببینم و رفتم سراغ آن که مثلا ژاپنی بشنوم و در کمال تعجب دیدم درست است انیمیشن است و درمورد سامورایی‌ها، اما نه ژاپنی‌ست نه ژاپنی حرف می‌زنند! همین هم یکی از دلایل دیگری که دوستش دارم. چون این درست که  ژاپنی زبان بانمکی‌ست اما هر چه باشد انگلیسی بهتر است.

    + یک سوال! یعنی واقعا ژاپنی‌ها دختر‌هایی را که ازدواج می‌کردند مجبور می‌کردند دندان‌هایشان را رنگ سیاه بزنند؟ WTF?

    ~

    چمدان آماده‌ی سفر

    یک اردوی علمی_ تفریحی داریم به سمت اصفهان! من هم بی‌هیچ فکری قبولش کردم و دل توی دلم نیست که هفته بعد عازم بشوم به نصف جهان!

    دوستان هرکدام به دلیلی نمی‌خواهند بیایند اما من که می‌روم با اینکه نه می‌دانم قرار است چه‌کسانی هم‌سفرم باشند و نه اینکه دقیقا کجا را قرار است ببرند ببینیم یا اصلا آب و هوا چطور است و چه‌جور لباس‌هایی باید بردارم، آن هم در این گیر و داری که بیشتر لباس‌هایم را گذاشته‌ام همانجا خوابگاه و چیز دندان‌گیری خانه ندارم! اما اصلا خوبیش به همین است؛ می‌روم که بدون هیچ برنامه ریزی و تدبیر از پیشی از سفرم لذت ببرم.

    پروفایل کسانی که توی گروه اردو یکی یکی اضافه می‌شوند را چک می‌کنم، هر چند نمی‌شود کسی را از پروفایلش شناخت اما شاید یکی باشد که بتوانم توی اتوبوس کنارش بنشینم و اجازه بدهد تمام راه از پنجره بیرون را تماشا کنم و از قشنگی آسمان بگویم.

    به یکی هم احتمالا اینجا را می‌خواند بگویم خیلی باخت کردی تجربه همچین سفری را با من از دست داده‌ای، بچه‌ آخر لوس!

     

     

  • نظرات [ ۴ ]
    • Nar xes
    • سه شنبه ۱۰ بهمن ۰۲

    #007

    مهم نیست سفر آدم چقدر طولانی باشه، آدم هیچ‌وقت نمی‌تونه از دست خودش فرار کنه.

    - بعد از زلزله ، هاروکی موراکامی

    درود!

     من برگشته‌ام؛ یعنی الان خانه هستم؛ ترم تمام شده و برگشته‌ام خانه‌مان. درست است الان جایی نشسته‌ام که یک روز با اطمینان تمام بهش می‌گفتم اتاق من که حالا توسط خواهرکوچکتر تصاحب شده و عملا مثل موجودی اضافه در اتاقم با من برخورد می‌کند اما هر چه هست احساس بهتری دارد که می‌توانم هروقت خواستم از خواب بلند شوم و بروم صبحانه بخورم و هیچ‌کس نمی‌خواهد اثر انگشتم را برای گرفتن ژوتون یک صبحانه ناقابل در ساعت معین ثبت کند. تازه قرار هم نیست از همین حالا غذاهای تکراری برای هفته بعدم رزرو کنم. البته من اصلا از آن‌ها که دلشان برای خانه و خانواده خیلی تنگ می‌شود و لوس‌بازی در می‌آورند نبوده‌ام اما واقعا این آخر ترمی امتحانات داشت بدجور مارا به قول طبقه بالایی به مرز فروپاشی روانی و ذهنی میرساند. (توی پرانتز بگویم دونده‌ی همراهم را لوسی‌مِی صدا می‌کنم مثل آن دختر کوچک و لوس کارتون مهاجرانxD و هی لوسی دلم برای اینکه سر به سرت بگذارم تنگ می‌شود.)

    امروز روز پدر است و برای از آنجا که قبلش تولد برادر و قبل‌‌ترش هم روز مادر بود با حقوقم برای هر سه‌شان پس از ساعات فراوانی تفکر به پیشنهاد لوسی‌مِی ساعت خریده‌بودم که بهشان دادم و خیلی ذوق داشتم که می‌توانم با پول خودم کاری را تمام و کمال انجام بدهم و از دیدن خوشحالی آن‌ها هم بیشتر گل از گلم می‌شکفت. 

    حالا من مانده‌ام و دو هفته تعطیلات بین ترمی که قرار است هرچه عقده انجام دادنش در طول ترم به دلم مانده را انجام دهم، با خیال راحت کتاب می‌خوانم، نقاشی می‌کشم، زبان تمرین می‌کنم، کدنویسی می‌کنم و می‌خوابم. شاید هم بعد از صد و اندی سال توانستم یک سریال کامل را ببینم. (الان دارم اگر آرزوت رو بهم بگی می‌بینم و قبلش هم از گور برخاسته می‌دیدم؛ هیچ کدام هم تمام نکرده‌امlol)

    می‌خواهم بروم و موهام را کوتاه کنم. یک مدل مو هست که چندین ماه است بدجور به دلم نشسته و فقط منتظر فرصت بوده‌ام بروم و از شر این موها خلاص و آن را امتحان کنم.

    می‌خواهم داستان‌هایی بنویسم متفاوت از آن‌هایی که تا حالا نوشته‌ام، می‌خواهم درباره آدم‌هایی بنویسم که خواب می‌بینند و منتظر می‌مانند شب تمام شود. آدم‌هایی که چشم به‌راه روشنی‌اند تا بتوانند آدم‌هایی که دوست دارند را در آغوش بگیرند.

    - بعد از زلزله ، هاروکی موراکامی

     

    p.s: تمام عکس‌های وبلاگ را به جز آنها که در ساخت قالب استفاده شده خودم گرفته‌ام و آهنگ هم کاور بچه‌های اتاقمان است پس اگر می‌خواید ازشان استفاده کنید مثل ناشناسمان باادب باشید و اجازه بگیرید. البته بهتر است ناشناس نباشید D:

     

     

  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Nar xes
    • پنجشنبه ۵ بهمن ۰۲
    «کاباره ولتر» در شهر زوریخ -کشور سوئیس- محل ابداع سبک دادائیسم بود.
    دادائیسم ضد همه‌کس و همه‌چیز است-حتی خودش-. هیچ‌چیز را واقعا معنادار نمی‌یابد و پوچ‌گراست. در این سبک نباید به دنبال معنا گشت. معنایی وجود ندارد.
    برای اینکه بدانید اینجا نیز مرز توهم و واقعیت مشخص نیست، به دنبال حقیقت نباشید.

    * • ° ~

    تو فقط داری پیش می‌ری خوزه!
    اما به کجا؟
    - کارلوس دروموند د آندراده
    Authors:
    Find me on: