Repost from: 𝑴𝒚 𝑫𝒚𝒔𝒕𝒐𝒑𝒊𝒂
من از اسب کمترم اگه ترم بعد درسهارو بذارم برای شب امتحان.
- Nar xes
- شنبه ۳۰ دی ۰۲
Repost from: 𝑴𝒚 𝑫𝒚𝒔𝒕𝒐𝒑𝒊𝒂
من از اسب کمترم اگه ترم بعد درسهارو بذارم برای شب امتحان.
نوشتن. نوشتن. نوشتن. خودم را مجبور میکنم بنویسم، داستان نصفه نیمهام را و حتی خاطرات روزانهام. نباید بگذارم میان نوشتههایم وقفه بیفتد مثل خودکاری که اگر استفادهاش نکنی رنگش میپرد و مجبوری هزاربار گوشه دفترت بچرخانیش و خط خطی کنی تا جوهرش جاری شود.
عکاسی را دوست دارم، میدانم چنگی به دل نمیزنند اما باید تمرین کرد.
글을 다시 쓰기 시작하고 싶은데 엄두가 안난다. 이유가 뭘까?
06:00 WakingUp🌄
06:30 First one who eat her breakfast.
07:00 The game is on! lol
گفتم که فردا ساعت شش از خواب بیدار میشوم و درس میخوانم، هماتاقیها باور نکردند حالا نشستهام پشت میز مطالعهی کنار پنجره طلوع آفتاب را از پشت کوه و ابرهای صورتی را میبینم، جزوهی ادبیات زیباترین چیزیست که در این ترم دیدهام اما فردا اولین امتحان پایان ترم مبانی تربیتبدنیست. امتحان تئوری تربیتبدنی ندیده بودیم که حالا میبینیم.
یکی از خواستههایم همیشه این بوده که تمام و کمال و با جزئیات بنویسم مثل تورنادو که وبلاگش پر است از زندگی واقعی بدون فیلتر روی عکسها و خودش؛ تا بعدا وقتی وبلاگم را باز میکنم ببینم که از کجا آمدهام و آمدنم بهر چه بود و به کجا میروم، اما درحد خواستن باقیماندهام.
همیشه دوست داشتهام جایی، کنجی داشتهباشم تا بنویسم که روزهایم را چطور میگذرانم. من، نرگس هشت-نه ساله را تصور میکنم که دوست داشت معلم بشود و فیلمهای تلویزیونی را میدید که چطور جوانها با پالتوهای بلند و نیمبوتهای واکسزده و کروات و کیف سامسونت میروند جایی به نام دانشگاه و چقدر بزرگند و چقدر چیز حالیشان هست و چقدر دلش میخواهد وقتی بزرگ شد شبیه آنها شود.
حالا نشستهام گوشهی تختم و فکر میکنم به قرصهای جدیدم حساسیت دارم، از غذای جمعهها بدم میآید، از استادی که هرطور دلش خواست نمره میدهد و تربیتبدنی که امتحان تئوریش را هی امروز و فردا میکنند، دانشگاهم را دوست دارم و ازش متنفرم. دوست دارم که قرار است معلم بشوم و متنفرم از اینکه نه خودم و نه آن هیچکدام شبیه تصوراتم نیستیم.
در طول ترم با خودم برنامه ریختهبودم آدم مفیدی باشم و حالا حس میکنم به اندازه بند کفش هم مفید نیستم، کتابی که قرض کردهام هنوز گوشه تخت کنار بالشم است، از هفته بعد امتحانات ترم شروع میشوند و حتی لای یکی از کتابها را باز نکردهام، گذشته از اینکه یکی را اصلا ندارم.
صبحها از خواب بلند میشوم، با مانتو و شلوار مشکی و کفش واکس نزده بدون کیف سامسونت فقط با یک دفتر و اتودی که به جلدش وصل کردهام میدوم تا به خط واحد برسم و دلخوشیم شیر کاکائوی صبحهای دوشنبه است و پارک کنار دانشگاه و گربههایش، شاید هم تماشای آن زوج پیر که دست در دست هم قدم میزنند و لحظهای که پیرمرد با دستهای لرزانش روسری زیباترین زنی که تا بهحال در عمرش دیدهاست را درست میکند.
- خوابگاه به دانشگاه، دانشگاه به خوابگاه. مینیبوس قراضه ته حیاط، مستر سانشاین، شرلوک، فیلم دیدن تا نصف شب.