21 years, she figured it out
She started a job, she's feeling it out
And for once, it feels right
Was feeling like the prime of her life
But all of that is just a dream
Shattered now, and everything's changed...
_ Waves: Imagine Dragons
همه میگویند بنویسید؛ استاد، کتابی که اخیرا خواندم، بابا... خودم هم دوست دارم بنویسم. هزاربار این صفحه را باز کردهام، نوشته و پاک کردهام. صدبار به خودم قول دادهام که «امروز دیگر مینویسم.» چندین بار به هماتاقیام هم گفتهام که «امروز از آن روزهاست که دوست داشتهام روزی توی وبلاگم بنویسمشان!» اما ننوشتم...
چند وقت قبل یک دفتر خریدم رویش نوشته I write because it's feel me better. اما در آن هم چیزی ننوشتهام. نوشتن حالم را خوب میکند؟ شاید یک روزی بهش ایمان داشتم اما حالا که ماههاست فقط در سردرگمی و کلافگی غوطه میخورم نوشتن هم عذاب شده؛ قبل از خواب دفترم را، صفحه Journal را در Notion، یادداشتهای گوشی... هرجا که بشود چیزی نوشت را باز میکنم اما نمینویسم، به بهانه خستگی یا اینکه هیچ اتفاق قابل گفتنی برایم نیفتاده.
حالا اما باید بنویسم؟
نمیدانم. سعی میکنم اما قول نمیدهم.
- Nar xes
- پنجشنبه ۲۵ آبان ۰۲